دانشکده الهیات
چکیده: (87 مشاهده)
از زمان افلاطون و ارسطو، تلاشهایی درباره امکان معرفت و بیان چیستی آن در مقابل منکران امکان کسب معرفت آغاز شده بود. مساله محوری در این رابطه، یافتن عناصر سازنده معرفت بود و تصویر سنتی درباره چیستی آن با توجه به ریشه در اندیشه افلاطون بیان میکند که معرفت عبارت است از "باور صادق موجه". در حالی که از یونان باستان تا قرن بیستم تصویر یاد شده درباره چیستی معرفت در معرفت شناسی فلسفه غرب رایج بود اما برخی نیز در برابر واژه "معرفت" به واژه "فهم" توجه نموده و معرفت را برای پاسخ به ظرفیت و توانمندی های شناختی انسان ناکافی درنظر گرفتند و بجای آن بر فهم تاکید نمودند. هدف پژوهش حاضر پرداختن به تمایز فهم و معرفت به عنوان دو ظرفیت متفاوت در پاسخگویی به ظرفیت و کنجکاوی های شناختی انسان است. این پژوهش با روش توصیفی – تحلیلی و با رویکرد انتقادی انجام گردید و نتیجه بدست آمده نشان میدهد که فهم نه مساوی با معرفت است و نه قسمی از آن. نویسنده تلاش می کند تا با تکیه بر خصیصه هستی شناختی استدلال نماید که فهم در مغایرت با معرفت که انتقال پذیر است انتقال ناپذیر باشد.
نوع مطالعه:
مقاله پژوهشی |
موضوع مقاله:
فلسفی