فلسفههای قرن بیستم زیر دو عنوان مهم قاره ای و تحلیلی، دسته بندی میشوند. از سوی دیگر، تطابق، انسجام و عمل گرایی، شایع ترین نظریههای مطرح در تبیین کیفیت رابطه ذهن و عین، در قالب نظریههای صدق یا همان حقیقت میباشند. حال، اگر بخواهیم نظریههای حقیقت را در متن دو سنت بزرگ قاره ای و تحلیلی، ارزیابی کنیم، با دو سوال مهم مواجه خواهیم بود: اول اینکه با عنایت به واگراییِ انکارناشدنیِ جغرافیایی، تاریخی و محتواییِ سنن مذکور، در جهت تقریب آنها آیا حتی به کاربرد تعبیر تشابه خانوادگی نیز نمیتوان امیدوار بود؟ آیا میشود با معیار سنت گرایان در رویکرد به دین، از معبر اشتراک معنوی، این دو جریان را دو اعتبار از حقیقتی واحد انگاشت؟ سوال دوم این است که آیا همین رویه در قبال نظریههای حقیقت، قابل اِعمال است؟ آیا رهیافت اندیشمندانِ دو سنت قاره ای و تحلیلی به مقوله صدق یا حقیقت، واجد هستههای مشترکی هست تا از رهگذر آنها بتوان هم دو سنت مذکور و هم نظریههای صدق در قرن بیستم را زیر چتر واحدی جمع کرده یا حداقل از اشتراک حداکثری آنها سخن گفت؟ چنین مینماید که تلاش در جهت یکسان سازیِ سهم ذهن و عین در نظریههای حقیقتِ قرن بیستم، مرزهای تطابق ارسطوییِ، بازنماییِ دکارتی و سوبژکتیویسم کانتی را که رویکردی دوآلیستی دارند، درنوردیده و انسجام و عمل گرایی را وانهاده است.
بازنشر اطلاعات | |
این مقاله تحت شرایط Creative Commons Attribution-NonCommercial 4.0 International License قابل بازنشر است. |